میروم دیگر راهمان از هم جداست
راه حل این همه مشکلاتم خداست
اوست که میداند خبر از دلهای بی قرار
پس می گشاید گرفتاری هایم را پرودگار
دستمال کاغذی به اشک گفت:
قطره قطرهات طلاست
یک کم از طلای خود حراج میکنی؟
عاشقم.. با من ازدواج میکنی؟
درون کوچه ها تاریک تاریک است
گذار رهگذران هم فراوان است
میان کوچه ها هم چاله و چاه است
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود، از هر مژه چون سیل روانه
خواهد به سر آید، شب هجران تو یا نه
ای تیر غمت را دل عشاق نشانه
گیسوی نگار تیره اش می ارزد
چشمان خمار خیره اش می ارزد
ای سبزه ی ناز خنده هایت چند است؟
کرمان به خرید زیره اش می ارزد
به رنگ دل بخواه خود درآورد
سیاه و آبی و حتی کمی زرد
برای اینکه تکراری نباشد
لباس آسمان را هی عوض کرد
دلم را چون اناری کاش یک شب دانه می کردم
به دریا می زدم در باد و آتش خانه می کردم
چه می شد آه ای موسای من، من هم شبان بودم
تمام روز و شب زلف خدا را شانه می کردم
نظرات شما عزیزان:
+ نوشته شده در 20 / 12 / 1391برچسب:
,
ساعت 1:2 توسط میثم
| نظر بدهيد